من از اعماق تاریکی از سکوتی مطلق آمده ام
آمده ام تا فریاد هایم را با شما شریک شوم
آمده ام تا بار دیگر رخ در آیینه کشم
و سیمای رنگ باخته خود را رنگ و لعابی کشم
میشنوی.............
صدای ضربان قلبم را ، که خویش را به قفس تن میکوبد
ناله هایش را شنیدی
چه ملتمسانه نگاهت میکرد
مرا اینگونه میان ای کاش هایم رها مسازید
سالها سکوت ، تنها مونسم بود و
حسرت تنها همدمم
میخواهم بالهای خسته ام را در نسیم بگشایم
میخواهم دستانت تکیه گاه اشکهایم شود
و دلت معوای سکوتم